دستِ تو سخاوت ِ سپیدار!
چشمان ِ تو وعده گاه ِ دیدار!
ای بغض ِ نهفته در ترانه،
چشمان ِ مرا به گریه بسپار!
با هق هق ِ گریه ام خودی باش،
تا حاذثه ی خدانگهدار!
با زمزمه ام بخوان تو ای یار!
آنسوی سفر مرا به یادآر!
با یادت، در باران، من در کوچه ها گریه کردم!
از آغاز، تا پایان، تلخ و بی صدا گریه کردم!
بیا! بیا! ای بهترین فصل ِ ترانه!
ببر مرا تا فتج ِ شعر ِ عاشقانه!
تو بردی آواز ِ مرا تا اوج فریاد!
رفتی ُ در این اینه من رفتم از یاد!
ببین، ببین، ای بهترین!
در این غروب ِ واپسین، تنها ترینم!
سفر نکن از شهر ِ من!
بمان که در عاشق شدن، رسواترینم!●
سلام
وبلاگ خوب و باصفایی دارید.
من شما را لینک کردم شما هم مایل بودید این وبلاگ را لینک کنید .
بازم سلام
این شعر قشنگ بود
یعنی وقتی خوندمش مشتاق شدم دوباره بخونم چون فکر کردم در مورد کسیه که منتظرشم
ممنون
موفق باشی